.

قصه امیر

بارون امشب

توی ایوون

مثل آزادی تو زندون

بی صفا

بی تحرک

بی ریا بود

توی زندون

می کنه جون

مرد با همت میدون

توی فکر رای فرجام امیر

بی سرانجام نداره حتی رفیق

که بگه دردشو درد دیدن ونگفتن

بی سرانجام

توی فکر آسمون

                که بباره

بلکه تو قطره بارون

بتونه اشک خدا رو هم ببینه

نمی دونه حتی اشکم دیگه فایده ای نداره



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف
درباره سایت
تصویر وبلاگ

برایتان آرزو میکنم بهترین هایی
را که هیچکس برایم آرزو نکرد.
آرشیو سایت
پیوندهای روزانه
امکانات
رزگــراف