.

پرنده های قفسی

پرنده های قفسی

عادت دارند به بی کسی

عمرشونو بی هم نفس

کز می کنن کنج قفس

نمی دو نن سفر چیه

عاشق در به در کیه

هر کی بریزه شادونه

فکر می کنن خداشونه

یه عمر بی حبیبن

با اسمون غریبن

این همه نعمت اما

همیشه بی نصیبن

چه می دونن به چی می گن ستاره

چه می دونن دنیا کیا بهاره

چه می دونن عاشق می شه چه آسون

پرنده زیر بارون

تو آسمون ندیدن

خورشید چه نوری داره

چشمه کوه مشرق

چه راه دوری داره

قفس به این بزرگی

کاشکی پرنده بودم

مهم نبود پریدن

ولی برنده بودم

فرقی نداره وقتی

ندونی و نبینی

غصت می گیره وقتی

می دونی و می بینی



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف

قصه امیر

بارون امشب

توی ایوون

مثل آزادی تو زندون

بی صفا

بی تحرک

بی ریا بود

توی زندون

می کنه جون

مرد با همت میدون

توی فکر رای فرجام امیر

بی سرانجام نداره حتی رفیق

که بگه دردشو درد دیدن ونگفتن

بی سرانجام

توی فکر آسمون

                که بباره

بلکه تو قطره بارون

بتونه اشک خدا رو هم ببینه

نمی دونه حتی اشکم دیگه فایده ای نداره



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف

فرنگیس

شب

شب که می شه تو کوچه غم

اشک من میشه ستاره

من

چشمامو به ابرا می دم

اسمون بارون می باره

می خونم

              آخ که دیگه فرنگیس

عشق تو داغونم کرد

به کی بگم که چشمات

             تو غصه زندونم کرد

دلم شده دیوونه

خدا خودش میدونه

کوچه دلش میگیره

سکوتش می شکونه

پنجره ها با فریاد

می گن کی باز می خونه



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف

عادت

هرگز نخواستم که تو رو با کسی قسمت بکنم

یا از تو حتی با خودم یه لحظه صحبت بکنم

هرگز نخواستم که به داشتن تو عادت بکنم

بگم فقط مال منی به تو جسارت بکنم

اینقدر ظریفی که با یک نگاه هرزه می شکنی

اما تو خلوت خودم تنها فقط ماله منی

ترسم اینه که رو تنت جای نگاهم بمونه

یا روی تیشه چشات غبار آهم بمونه

تو پاک و ساده مثل خواب حتی با بوسه می شکنی

شکل همه ارزوهام تجسم خواب منی

حتی با اینکه هیچکس مثل من عاشق تو نیست

پیش تو اینه چشمام ‌‌ حقیرلایق تو نیست حقیر لایق تو نیست



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف

چشمهای منتظر

چشمهای منتظر به پیچ جاده

دلهره های دل پاک و ساده

پنجره باز و غروب پاییز

نم نم بارون تو خیابون خیس

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده

برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده

تو ذهن کوچه های اشنایی

پرشده از پایز تن از طلایی

تو نیستی و وجودم گرفته

شاخه خشک پیچک تنهایی

یاد تو هر تنگ غروب تو قلب من می کوبه

سهم من از با تو بودن غم تلخ غروبه

غروب همیشه واسه من نشونی از تو بوده

برام یه یادگاریه جز اون چیزی نمونده



نویسنده : ندا و رامین تاریخ : پنجشنبه بیست و یکم آبان ۱۳۸۸
رزگــراف
درباره سایت
تصویر وبلاگ

برایتان آرزو میکنم بهترین هایی
را که هیچکس برایم آرزو نکرد.
آرشیو سایت
پیوندهای روزانه
امکانات
رزگــراف